نان به نرخ جان
برتریها: جوانانی که نان به نرخ جان در می آورند؛ آنهایی که مجبور هستند تا جاده های پرخطر جنوب به سمت عسلویه را طی کنند تا چرخ زندگی شان هر چند کُند اما بچرخد.
ساعت سه نیمه شب است که با یکی از آنهایی که می خواهد برای حمل کالا از عسلویه به «زرین دشت» و «داراب» برود، همراه می شوم. شروع این سفر پر خطر از «زیراب»، یکی از روستاهای استان فارس که در سالهای قبل به علت خشکسالی با بیکاری نیروهای کار به ویژه جوانان روبه رو شده است. بنا بر این هم مجبور هستند برای کار به شهرهای دیگر مهاجرت کنند یا کارهای پرخطری همچون قاچاق کالاهای برقی، گازوئیل، گوسفند و... انجام دهند. به هر حال با راننده پژو ۴۰۵ همراه می شوم. مسیر بسیار خطرناک است؛ جاده های یک طرفه و راننده هایی که کمترین سرعت آنها ۱۳۰ کیلومتر در ساعت است. بعد از چند ساعت در راه توقف می کنیم؛ جایی که بیشتر آنها قهوه ای می خورند و سیگاری می کشند و بهترین فرصت برای من است که با آنها گفت وگویی داشته باشم.
مسیر پر خطر داراب –عسلویه را به قیمت پولی ناچیز به جان می خرم
«جاسم» یکی از راننده هایی است که بیشتر شب ها مجبور است تا مسیر داراب به سمت عسلویه و برعکس را طی نماید. هنگامی که در راه رفتن به سمت عسلویه هستیم در یکی از رستوران های بین راهی برای غذا خوردن او را ملاقات می کنم و گفت وگوی کوتاهی بین ما شکل می گیرد، می گوید: «شروع زندگی به ظاهر خوش من از روزی آغاز شد که توانستم ۱۰ میلیون وام بگیرم و ماشین پراید بخرم تا بتوانم با آن کار کنم و روزهای کارگری تمام شود. روزهای کارگری برای جوانی که در اوج غرور بود، واقعاً بد و ناراحت کننده بود». جاسم ادامه می دهد: «من در خانواده ای پرجمعیتی زندگی می کردم، هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و از همان ابتدا نمی توانستم نسبت به خرج و درآمد خانواده بی تفاوت باشم و اهتمام می کردم که کارهای مختلف انجام بدهم تا الان که شغل خطرناک شوتی سواری انجام می دهم. الان ۳۰ ساله هستم و نامزد دارم. مدرک تحصیلی دیپلم دارم و تعمیرکار ماشین هم هستم. شرایط اقتصادی به شکلی شده است که قدرت خرید و ساخت مسکن را ندارم و نمی توانم ازدواج کنم. وقتی با پراید شوتی کار می کردم هر سرویس ۲۰۰ هزار تومان داشتم که ۶۰ هزار تومان بنزین ماشین و ۴۰ هزار تومان هم خرج غذا و چیزهای دیگر می شد و این کار خطرناک، تنها برای ۱۰۰ هزار تومان بود. در همین مسیر یک دفعه توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده و برای آنکه بتوانم ماشینم را آزاد کنم، مجبور شدم تا پول قرض کنم که این هم موجب شد بدهکار دوستم بشوم. جریمه دولتی هم داشتم و وامی هم روی دستم بود. اینها روز به روز استرس من را بیشتر می کرد. اینطور اتفاق ها نشان میدهد که چقدر در این راه ما شوتی سواران ضرر می نماییم و سود این کار فقط به جیب سرمایه دار می رود».
از جاسم می پرسم الان اوضاع چطوره است؟ می گوید: «حالا این پرایدبار را با وام خریدم، بیشتر شب ها این مسیر پرخطر را طی می کنم. فقط یک یخچال بصورت کرایه ای تا داراب می برم و به مغازه دار تحویل می دهم و کرایه ای دریافت می کنم. اگر پول داشته باشم و یخچال را خودم بخرم، سود بیشتری به دست می آورم اما وقتی بصورت کرایه ای کار می کنم سود چندانی به دست نمی آورم و این مسیر پر خطر را به قیمت پولی ناچیز به جان می خرم. ماشین هم که استهلاک دارد و هر روز قیمت لوازم یدکی و سوخت بالا می رود و سود این کار فقط به جیب دلال ها می رود».
وضعیت اقتصادی خوب نیست، لطفاً فکری به حالمان کنید
«احمد» راننده پژو ۴۰۵ است که مانند جاسم بیشتر شب ها در این راه پر خطر است. به سراغش می روم، در صورتیکه قهوه ای می نوشد؛ آغاز به صحبت کردن می کند و می گوید: «این زندگی ما است. خواب که نداریم، یک غذای بدون استرس هم نمی توانیم بخوریم. این قهوه را می خورم تا بتوانم تا بامداد رانندگی کنم، بیشتر شب ها کارم همین است، ساعت ۱۰ شب از روستای زیراب حرکت می کنم. در راه غذا می خورم و قهوه هم که خوردنش واجب است». از او می پرسم چند سال داری و وضع زندگی ات چگونه است؟ پاسخ می دهد: «۲۷ سال دارم، چهار سال پیش عقد کرده ام. مدرک تحصیلی دیپلم دارم. در نظر داشتم شغل نظامی داشته باشم اما تا هنوز که نشده است. مانند بیشتر جوانان خانه ندارم، با همین ماشین چند سالی است که کار می کنم. ماشینی که دیگران از آن برای تفریح استفاده می نمایند، برای ما وسیله ای برای گذران امور زندگی است. اینجا بیشتر جوانان بیکار هستند، وضعیت اقتصادی مردم اصلاً خوب نیست، لطفاً فکری به حالمان کنید».
احمد: خواب نداریم و یک غذای بدون استرس هم نمی توانیم بخوریم. این قهوه را می خورم تا بتوانم تا بامداد رانندگی کنم، بیشتر شب ها کارم همین است.
احمد در ادامه می گوید: «به واسطه این که چند سال است در این جاده پرخطر هستم، مقداری پول پس انداز کرده ام. البته هر شب خرید می کنم و کرایه ای کار نمی کنم؛ یعنی با پول خودم خرید می کنم و سود آن هم به جیب خودم می رود و پرخطرترین کاری که می توانم انجام دهم همین است، چونکه اگر در یکی از این ایست و بازرسی ها گیر بیافتم علاوه بر این که همه وسایلم را از من می گیرند، ماشین هم مصادره می شود. من هر سرویس چندین کولر یا تلویزیون می خرم و این کار من شمشیر دولبه است. اگر به سلامت بروم که سود خوبی کرده ام و اگر خدای ناکرده گیر بیافتم که دیگر زندگی ام رفته است». از احمد می پرسم تابحال شده که در ایست و بازرسی گیر بیافتی؟ می گوید: «بله. چند سال پیش تمام وسایلم گرفتند، ماشینم هم توقیف شد، تنها شانسی که آوردم، مصادره نکردند. چندین ماه رفت وآمد داشتم اما وسایلم مصادره شد و این یعنی هیچ، هر چه کار کرده بودم، صفر شد. البته پس از چند ماه که ماشین آزاد شد، وام گرفتم و باردیگر شروع کردم، راهی نبود. ما مجبور هستیم این مسیر پرخطر را طی نماییم، شغل برایم پیدا کن، مگر آرامش را دوست ندارم».
چشم مان به جاده و جانمان کف دستمان است
«احسان» ۳۴ ساله راننده پژو ۴۰۵ است. او هم نزدیک می شود و آغاز به صحبت می کند، می گوید: «اگر صدای شما خبرنگاران را می شنوند، صدای ما هم باشید. آخر مگر می شود هر شب این راه پرخطر را طی کرد؟ چشم مان به این جاده و جانمان کف دستمان است. می بینید که با قهوه خوردن چشم مان باز می ماند، لحظه ای نمی توانیم غفلت نماییم. از یک طرف استرس ایست و بازرسی داریم و از سویی دیگر استرس این جاده پرخطر. این نوع زندگی واقعاً حق ما نیست». احسان: بی خوابی و زحمت خودم یک طرف و استهلاک ماشینم طرف دیگر. اما مجبور هستم خرج زن و بچه را بدهم و اینجا هم که کار درست و حسابی نیست. یک تکه زمین کشاورزی داشتم که خشکسالی آمد و همه چیز از بین رفت نه آبی است و نه درآمدی. احسان ادامه می دهد: «من از ترسم هر سرویس که می آیم، یک وسیله بیشتر نمی خرم و بیشتر مسافر می آورم و می برم. بی خوابی و زحمت خودم یک طرف و استهلاک ماشینم طرف دیگر. اما مجبور هستم خرج زن و بچه را بدهم و اینجا هم که کار درست و حسابی نیست. یک تکه زمین کشاورزی داشتم که خشکسالی آمد و همه چیز از بین رفت. نه آبی است و نه درآمدی».
یک بار گیر بیفتی یعنی نابودی زندگی ات
به سراغ یکی دیگر از راننده ها می روم، حوصله ندارد در صورتیکه سیگاری دود می کند، می گوید: «توی این جاده کار کردن همیشه اول راهی، درست است که خرج روزانه ات در می آوری اما ۱۰۰ بار هم به سلامت بروی کافی است یک دفعه گیر بیافتی؛ یعنی نابودی زندگی ات». «علیرضا» ۵۰ ساله دل پُری دارد از بقیه صحبت هایش فهمیدم که چند سال پیش ماشین پرایدش مصادره شده است و الان هم با ماشین برادرش در این جاده مسافرکشی می کند.
یا بار من گرفته می شود یا این که سالم به مقصد می رسم
«مهران» که راننده پژو ۲۰۶ است، از ماشین پیاده شده و از همان دور با دیگر راننده ها شوخی می کند. خودش آغاز به صحبت می کند و می افزاید: «۲۸ ساله هستم، تازه عقد کرده ام، لیسانس مهندسی شیمی دارم و چون کار پیدا نمی گردد، راهی به جز این کار نبود. بیشتر شب ها ماشینم را پر از وسیله برقی می کنم تا خدا چه خواهد. یا بار من گرفته می شود یا این که سالم به مقصد می رسم. در این کار هزار دغل بازی وجود دارد از مغازه دار فروشنده گرفته تا مغازه دار خریدار، از دست کاری فاکتورها و تغییر دادن قیمت ها گرفته تا باج هایی که مجبور هستیم بپردازیم. هر سرویس که ما برویم خودش یک گزارش مفصل است که یک خبرنگار می تواند تهیه نماید. این اجناس در مغازه ها در عسلویه قاچاق نیست و آنها به آسانی اجناس خارجی به ما می فروشند اما وقتی ما می خواهیم همین اجناس را به شهرهای دیگر منتقل نماییم، قاچاق محسوب می شود».
بارگیری، اسکورت و رسیدن به مقصد
بالاخره پس از حدود پنج ساعت به عسلویه می رسیم. به مغازه های فروش کالاهای برقی می رویم، راننده های پژو، پراید و پرایدبار خرید و بارگیری را شروع می کنند. یکی کولر اسپیلت خرید می کند، یکی ماشین لباسشویی، دیگری یخچال و اجناس دیگر اما عمده خریدها همین سه کالا است که سود بیشتری برای آنها دارد. البته ناگفته نماند که فقط راننده های پرایدبارها می توانند یخچال خرید کنند، هر کدام یک یخچال بارگیری می کنند و آماده حرکت می شوند. راننده پژویی که من همراه او هستم، هم چند کولر خرید می کند، صندلی های عقب ماشین برداشته و تمام محیط را با اجناس پر می کند تا این که نوبت به صندوق عقب می رسد و آنجا هم یک کولر می گذارد و آماده حرکت می شود.
چند ماشین با هم همراه می شوند و یکی از آنها که تنها یک جنس خرید کرده بعنوان اسکورت، جلوتر از بقیه راه می افتد و بقیه به فاصله چند کیلومتر پشت سر هم حرکت می کنند. اسکورت با تلفن خبر باز بودن جاده را به ماشین های پشت سرش می دهد اما یک جا می گوید نیایید، جاده را بسته اند؛ یعنی ایست و بازرسی در جاده زده اند و تنها ماشینی می تواند عبور کند که یک کالا آن هم به بهانه این که «برای خانه خودم خریده ام» برود وگرنه بقیه ماشین ها که چند جنس خارجی حمل می کنند، راهی جز منتظر ماندن ندارند. مجبور می شویم در یکی از روستاها توقف نماییم و بقیه ماشین ها هم هر کدام جایی پیدا می کنند و منتظر باز شدن جاده می شوند. چندین ساعت طول می کشد تا این که سرانجام اسکورت چراغ سبز می دهد و یک یک ماشین ها به فاصله از هم راه می افتند و چند ساعت با سرعت طی می نماییم تا به مقصد می رسیم. به من می گویند شانس خوبی داری یا این که گفتی خبرنگار هستی، جاده را برای ما باز کردند و کاری با ما نداشتند، هر دفعه با سلام و صلوات به مقصد می رسیدیم.
و این است کار هر شب جوانان شوتی سواری که غم نان پیرشان کرده است....
منبع: برتریها
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد نان به نرخ جان