افسانه مسلمان شدن رستم به دست امیرالمؤمنین(ع)
برتریها: «رستم نامه» یكی از متونِ ادبیات عامیانه است كه به احتمال در روزگار صفویه پدید آمده. این منظومه، داستانی افسانه ای از مسلمان شدنِ رستمِ دستان به دست حضرت امیرالمؤمنین(ع) را روایت می كند.
امروز، برابر است با بیست و پنجم اردیبهشت ماه، که روز بزرگداشت شاعرِ نامدار زبان فارسی و بزرگ حماسه سرای ملّی ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسی، است. ازسویی همین «امروز»، در سال ۱۳۹۹ (در جغرافیای ایران و بعضی از کشورها) برابر شده است با بیستم رمضان المبارک سال ۱۴۴۱ قمری که از غروبش به آن سو، می شود شبِ بیست و یکم ماه مبارک و شبِ شهادتِ مولای متّقیان امیرالمؤمنین (ع).
به مناسبتِ امروز می شد مطالبِ گوناگونی درباره فردوسیِ بزرگ و شاهنامه عزیزش نوشت، اما نگارنده باتوجه به تلاقیِ این دو مناسبت، بر آن شد موضوعِ این سیاهه را به یکی از متون منظوم ادب فارسی اختصاص دهد که در آن، نامِ بزرگ پهلوانِ شاهنامه، رستم دستان، با نامِ نامیِ شاه مردان، امیرمؤمنان(ع)، در یک جا جمع شده است. این منظومه که در شمارِ ادبیات عامیانه فارسی قرار می گیرد، به «رستم نامه» معروف است؛ و این رستم نامه، روایتی است افسانه ای از گوینده ای ناشناس درباره مسلمان شدنِ رستمِ دستان به دست حضرت امیرالمؤمنین (ع).
دو ریشه تمدّن ساز
شکوهِ تمدنی و فرهنگی ایرانیانِ امروز، دو ریشه نیرومند و کهن دارد؛ یکی ایران عزیز و دیگری اسلام عزیز. این هر دو ریشه، سال های سال است که فرهنگ و ادب و هنر و بطور کلی مجموعه عناصر تمدّنی این سرزمین و مردمانش را پرورانده اند. برای نمونه، در معماری اگر بنگریم، در کنار تختِ جمشید و پاسارگاد و زیگوراتِ چغازنبیل و شهر سوخته و تخت سلیمان و دیگر بناهای شکوهمند و غرورانگیزِ بازمانده از روزگارانِ ایرانِ قبل از اسلام، بناهایی چون بارگاهِ نورانی حضرت امام علی بن موسی الرضا (ع) و بارگاه امام زادگانِ بزرگوار (ع)، میدانِ نقش جهان اصفهان، بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی، کاخ گلستان تهران و میدان امیرچخماق یزد نیز مایه غنای تاریخِ معماری ایران و موجبِ افتخار ایرانیان است. حتی بناهایی داریم که تأثیر معماریِ ایران باستان و عهد اسلامی را به طور مشترک می توان در آنها دید؛ از نمونه های بارز این آثار، مسجد تاریخانه دامغان است.
در میراثِ ادبیِ برجای مانده نیز هم ایران و هم اسلام، حضوری مشترک دارند. از کتیبه های سنگیِ مربوط به زبان پارسی باستان و نیز از کتاب دینی اوستا (که به زبان اوستایی است) و همین طور آثارِ برجای مانده به زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی (فارسی میانه) اگر بگذریم، عمده میراث ادبی ایران، از همیاری دو بازوی تمدن سازِ ایران و اسلام پدید آمده است. شعر عطار و ناصرخسرو و سنایی و خاقانی و نظامی و سعدی و مولانا و حافظ و امیرخسرو و خواجو و جامی و دیگر شاعرانِ نامدارِ ایران، به خوبی گواه است ثمره درخشانِ هم نشینی ایران عزیز و اسلام عزیز را.
در «شاهنامه» گرانقدرِ حکیم ابوالقاسمِ فردوسی نیز، که اصلش کتابِی است درباره اسطوره و تاریخ ایرانِ قبل از اسلام، تأثیر اسلام ناپیدا نیست. مگر نه این است که فردوسیِ عزیز در دیباچه شاهنامه پیغامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را ستایش است کرده که:
«منم بنده دوده نبی /// ستاینده خاک پای وصی...
اگر چشم داری به دیگر سرای /// به نزد نبی و علی [یا وصی] گیر جای». [۱]
و هم وی در بخش هایی دیگر از شاهنامه نیز بیت هایی را برگرفته از احادیثِ نبوی سروده است. نمونه این تأثیرپذیری را در بیت ذیل می توانیم ببینیم؛ جایی که فردوسی در سرآغاز «داستان بوزُرجمهر» گفته است:
«نگر خواب را بیهده نشمری /// یکی بهره دانی ز پیغمبری». [۲]
این بیت برگرفته است از حدیثی از پیغامبر اکرم (ص) که فرموده اند: «الرُّؤیا الصّالحَةٌ جُزءٌ مِن سَبعینَ جُزءاً مِنَ النُّبُوَّةِ»؛ [۳] یعنی رؤیای صالحه جزوی است از هفتاد بخشِ پیامبری. [۴]
اما به موازات ادبِ رسمی، در ادبیات عامیانه فارسی نیز به خوبی می توان همراهی و هم نشینیِ دو آبشخور فرهنگیِ ایرانیان، یعنی اسلام و ایران را دید. یکی از متونِ ادبیات عامیانه که به خوبی نمایانگر این همراهی است، منظومه ای است کوتاه، به نامِ «رستم نامه» که داستانی افسانه ای از مسلمان شدنِ رستمِ دستان به دست حضرت امیرالمؤمنین (ع) را روایت می کند. قبل از آنکه به مقصودِ این سیاهه که همانا معرفیِ اجمالیِ منظومه «رستم نامه» است بپردازیم، خالی از فایده نیست اگر به طرزی مختصر و گذرا شناخت نامه ای از رستم دستان را مرور نماییم.
رستم کیست؟
در شاهنامه نام پهلوانانِ بسیاری آمده است؛ از زال و سام و گودرز و گیو و بیژن و طوس در سپاه ایران گرفته تا اشکبوس و کاموس و هومان و بارمان در لشکر دشمن. اینان اما همگی در پهلوانی و دلاوری، زیر سایه یک نام قرار گرفته اند: «رستم». رستم در همه بخش های شاهنامه حضور ندارد و او را تنها در بخش پهلوانیِ این کتابِ جاودان می بینیم، اما با این همه، آنچه فردوسی از رستمِ پهلوان برای مخاطبِ خویش ساخته، آن قدر جامعِ صفاتِ دلنشین و آرمانی و غرورآمیز برای ایرانیان (در طول تاریخ) بوده است که برای خیلی از ایرانیان و فارسی زبانان، شاهنامه یعنی رستم و رستم یعنی شاهنامه.
جهان پهلوان رستمِ دستان در زمان پادشاهیِ منوچهر به دنیا می آید و در عهد بهمنِ اسفندیار به نیرنگ و غدرِ برادری نابردار به نام شغاد، در ته چاه جان می بازد. رستم اهل سیستان است. زال (دستان)، پدر او است و رودابه، مادرش. به هنگام زادنِ رستم از مادر، به جهت درشتی جثّه ای که داشته، مجبور می شوند که به راهنمایی سیمرغ پهلوی مادر را بشکافند تا نوزاد را بدین طریق به دنیا آورند. غذای رستم نیز از نوزادی تا بزرگسالی با مردمان عادی تفاوت داشته است. در نوزادی برای سیر کردنِ او به شیر دَه دایه نیاز بوده و بعد از شیرخوارگی غذایش برابر با غذای پنج مرد نیرومند بوده و در بزرگسالی نیز در خیلی از بخش های شاهنامه می خوانیم که رستم برای یک وعده غذای خود، یک گور را شکار می کرده و بعد از کباب کردن، آنرا به تمامی می خورده است. در هفت خان رستم، فردوسی صحنه شکار گور و غذا خوردن رستم را این گونه توصیف کرده است:
«کمند کیانی بینداخت شیر /// به حلقه درآورد گور دلیر
کشید و بیفگند گور آن زمان /// بیامد بَرَش چون هِژبرِ دَمان [۵]
ز پیکانِ تیر آتشی برفروخت /// بدو خار و خاشاک و هیزم بسوخت
بر آن آتشِ تیز بریانش کرد /// از آن پس که بی پوست و بی جانش کرد
بخورد و بینداخت زو استخوان /// همین بود دیگ و همین بود خوان [۶]». [۷]
رستم نیرویی ماورای قدرتِ دیگر زورمندان دارد و هیکلِ تنومندش آن چنان بوده که یکی از لقب هایش در شاهنامه، «پیلتن» است. همین زورمندیِ منحصربه فرد در کنار هوشمندی او، تهمتن را در معرکه های گوناگونِ رویارویی با پهلوانان و دیوانِ شاهنامه پیروز ساخته است. رستم البته نیاز به مرکبی دارد که درخور نام و نیروی او باشد و «رخش» همان مرکب است. رخش نیز همچون سوارش، یک مرکبِ معمولی نیست. او نیز اسبی است سوای دیگر اسبان. نیرویی استثنایی دارد و هوشی بی مثال. او تنها مرکبِ رستم نیست؛ که همراه و همدم او نیز به شمار می آید. برای درکِ ویژه بودنِ رخش، محضِ نمونه می توان به خانِ نخست از هفت خان رستم رجوع کرد؛ آنجا که رستم در بیشه ای که کُنام و آرامگاهِ شیر است، خفته و رخش با دیدن شیر که قصد او را کرده، چنان با سلطان درندگان درمی افتد که رستم وقتی از خواب برمی خیزد، تنها لاشه بی جان شیر را می بیند.
از معروف ترین ماجراهای رستم در شاهنامه می توان به قصه های «هفت خان رستم»، «نبرد رستم و سهراب»، «نبرد رستم و اسفندیار»، «جدال با اکوان دیو»، «گرفتنِ انتقام خون سیاووش» و «نبرد با اشکبوس» نام برد. [۸]
منظومه ای از روزگار صفویان
«رستم نامه» منظومه ای است در دو بخش. بخشِ نخست (که موضوعِ این نوشته است)، دربردارنده داستانِ مسلمان شدنِ رستم به دست امیرالمؤمنین (ع) است و در ۳۸۵ بیت در چارچوب مثنوی در بحر عروضیِ «متقارب مثمن محذوف / مقصور» (همان وزن شاهنامه) سروده شده. بخش دوم نیز روایتی است از داستان عامیانه دیگری درباره معجزه حضرت علی (ع) در زنده کردنِ پسر فغفور چین. این بخش نیز که به جز بیت های آغازین، عمده بیت هایش در قالبی شبیه به «مسمّط مخمّس» سروده شده، دارای ۲۸۲ بیت و ۱۳۳ تک مصراع است.
سراینده این مجموعه ناشناس است و حتی خودِ منظومه نیز عنوان ندارد؛ این نامِ «رستم نامه» نیز عنوانی است که در لیست نسخه های خطی برای این منظومه درنظر گرفته اند. [۹]
طبق شواهدی که در متنِ منظومه آمده، همچون نام بردن از شاه اسماعیل، شاه طهماسپ و شاه عباس صفوی، طبق نظرِ مصحح بهاحتمال تاریخ سرایش این منظومه می بایست بعد از سال ۱۰۳۸ هجری بوده باشد، چونکه شاعر از شاه عباس کبیر نام برده و چون تاریخ وفات شاه عباس، سال ۱۰۳۸ است، بدین سبب تاریخ سرایش این اثر نیز به احتمال بعد از این سال بوده است. [۱۰]
این منظومه مانند خیلی از منظومه های فارسی، دارای دیباچه است؛ دیباچه ای که افزون بر حمد خداوند و ستایش پیغامبر اکرم (ص) و مدح امیرالمؤمنین (ع)، ستایش امامان معصوم (ع) تا حضرت مهدی (عج) را نیز دارد. در ادامه نیز از ابراهیم مالک اشتر نام برده شده، که نگارنده او را جزو یاران حضرت مهدی (عج) می داند. ساقی نامه ای نیز در همین دیباچه آمده است و بعد از آن، شاعر اشاره می کند که مأخذِ داستانش، نَقل و قصه شفاهیی بوده که وی هنگام تشرّف به نجف اشرف در آن دیار شنیده است. [۱۱]
بخش نخستِ رستم نامه با بیتی متضمّن درود بر پیغامبر اکرم (ص) شروع می شود و بعد از آن تحمیدیه آمده است و شاعر به حمد پروردگار پرداخته:
«هزاران درود و هزاران سلام /// ز ما بر محمّد مقابل السلام
به نامِ برازنده آب و خاک /// کریم احد، فرد دانای پاک
فرازنده گنبد اخضری /// پدیدآور انس و جنّ و پری...». [۱۲]
رفتن رستم به بیت المقدّس
داستانِ منظومه «رستم نامه» در زمان حضرت سلیمان (ع) می گذرد. سلیمان نبی (ع) به سرانِ همه سرزمین ها نامه می فرستد و آنان را به فرمان بری از حق فرامی خواند. در آن عهد، کیخسرو (پادشاه کیانی که از برترین شاهانِ شاهنامه است) بر ایران حکم می رانده و رستم نیز در خدمت او بوده. نامه سلیمان (ع) که به ایران می رسد، سرانِ مُلک به مشورت می نشینند و تصمیم بر آن می شود که رستم به بارگاه سلیمانی برود و از عِدّه و عُدّه دستگاه سلیمان (ع) آگاهی یابد تا با کسبِ این آگاهی، ایرانیان بتوانند به مُلک سلیمان حمله کنند و آنرا تصرّف نمایند.
رستم سوار بر رخش همراه با چهل تن از نامداران سپاه ایران، عازم بیت المقدس می شود. در بارگاه سلیمانی که آماده ورود رستم شده، جهان پهلوان جایی برای نشستنِ خود نمی بیند؛ از این روی، اراده می کند که سالار دیوان را که بر تختی در بالای مجلس تکیه زده بوده است، از جای خود بر دارد و خود بجای وی بنشیند. دیو که از قصد رستم آگاه می شود، با تهدید تهمتن را خطاب قرار می دهد، آن چنانکه
«برآشفت رستم از آن هرزه گو /// گرفتش گریبان، فشردش گلو
ز یک دست هم پای آن شوربخت /// گرفت و کشیدش ز بالای تخت
بزد دستِ آزاد در گردنش /// کزان آزار لرزید جان در تنش
بیفتاد آن دیو مدهوش شد /// ز یک ضرب، عفریت بی هوش شد
پس از ساعتی هوشش آمد به سر /// چه [۱۳] روباه ماده شد آن دیو نر...». [۱۴]
نبرد رستم و اژدها، اثر استاد محمود فرشچیان پس از این اتفاق، خوانِ ناهار می گسترند و بعد از خوردن غذا، رستم در جمع یارانِ خویش می گوید که فردا بساطِ سلیمانی را برخواهد چید و تاج و تخت و سپاه او را همراهِ خود به ایران خواهد برد.
رویارویی رستم دستان با شاه مردان (ع)
صبح که می شود، رستم یک سره مسلّح به قصد بر هم زدنِ سلطنتِ سلیمان (ع) روانه بارگاه او می شود و در فکرِ چگونگی اجرای نیّت خود بوده
«که ناگه به امر خدای جهان /// شهنشاه دنیا و دین شد عیان
ز دست چپ آوازِ مرکب شنید /// نگه کرد ناگه سواری بدید
سواری بدید او عجب در کمین /// که از هیبتش نُه فلک راست بیم...». [۱۵]
سوار که کسی نبوده است جز شاهِ ولایت، امیرالمؤمنین (ع)، رستم را می گوید که از نیّت خویش در خصوص تصرّف تاج و تخت سلیمان (ع) بازگردد. رستم هم که از ابهتِ سوارِ نقاب پوش بیم در دلش افتاده، از سوار می خواهد که خودرا معرّفی کند. در پاسخ
«شهش گفت ضَیغَم [۱۶] بُوَد نام من /// که یَعسوبِ دینم [۱۷] به هر انجمن». [۱۸]
حضرت از رستم می خواهند که از آیین مجوس دست بردارد و در زمره اهل ایمان درآید، اما رستم خروش برمی آورد و از افتخارات خود سخن می گوید. بعد از این رجزخوانی، رستم نبرد را آغاز می کند. او با هر سلاحی، از سنان و گرز گرفته تا شمشیر و کمان، قصد حمله می کند، اما در برابرِ جنگاوری و دلیریِ امیرالمؤمنین (ع) ناکام می ماند. بعد از آزمودنِ همه راه ها، رستم که درمانده شده است، با تاکید بر زورمندیِ استثناییِ خویش، دست بر کمربند شیر خدا می برد به خیال اینکه بتواند ایشان را از روی زین اسب بلند کند و به زمین افگند؛ اما این دفعه نیز رستم که همچنان فشار می آورد تا بلکه سوار را از زین اسبش جدا کند، ناکام می ماند. فشارِ رستم و پایداریِ سوار بر روی زین، به حدّی است که خون از بینی رستم جاری می شود. در همین حال
«امیر عرب، شیرِ دشمن شکار /// مکانِ کَرَم، سِرّ پروردگار
بخندید و گفتا که ای زابلی /// ببین قوّت خویش و زور علی
کمرگاه رستم گرفت و ربود /// بینداختش سوی چرخ کبود
شد از دیده ها این جهانش نهان /// ز اعجاز شاهانشه انس و جان...». [۱۹]
رستم با نیروی دست شیر یزدان به آسمان ها پرتاب می شود. در آسمان، ندایی به گوش رستم می رسد و راه نجاتِ او از کشته شدنِ حتمی را در این معرفی می کند که جهان پهلوان باید هنگام نزدیک شدنِ به زمین، فریادِ یاعلی (ع) برآرد و بر پای آن حضرت بوسه زند. رستم هنگام برخورد با زمین، متضرّعانه خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فریاد بر می آورد که:
«بزرگان کسی را که بالا برند /// به وی از ره قهر و کین ننگرند
به چرخم رساندی، مزن بر زمین /// که رسم بزرگان نباشد چنین
اگر جسم من نقش بندد به خاک /// شوم ازبرای تو اندوهناک
چه برداشتی، بر زمینم مزن /// مروّت بود شیوه بوالحسن
منم رستم ای پهلوانِ جهان /// امان یاعلی الامان الامان». [۲۰]
حضرت، درخواست رستم را می پذیرد و او را چو مرغی در هوا می گیرد و جانش را نجات می دهد. سپس با دعوتِ ایشان، رستم ایمان می آورد و به بارگاه حضرت سلیمان (ع) می پیوندد. سلیمان (ع) از رستم و ایمان آوردنش استقبال می کند و از او می خواهد که به ایران بازگردد و کیخسرو را به فرمان بریِ حق فراخواند.
رستم با هدایای سلیمانی راهی ایران می شود. او ماجرای ایمان آوردن خویش و اینکه سپاه سلیمان (ع) بسیار آماده است را برای کیخسرو و درباریانش بازگو می کند و خود راهی دیار سیستان، ناحیه آبا و اجدادی خویش، می شود.
پس از این، سراینده در فرجام داستان آورده است که سلیمان نبی (ع) سرانجام خود به دربار کیخسرو حمله می کند و کیخسرو به بلخ می گریزد و در غاری پنهان می شود و از آن پس دیگر کسی از سرنوشت او نشانی نمی یابد. این پایان، البته به صورتی یادآورِ از نظر ناپدید شدنِ همیشگی کیخسرو در کنار چشمه ای است که در شاهنامه از آن سخن رفته. [۲۱]
چرایی هم زمان شدنِ حضرت امیرالمؤمنین (ع) و رستم
این را باید دانست که رویارویی و کنار هم قرار دادن حضرت امیرالمؤمنین (ع) و رستم، در ادبِ عامیانه و شفاهی فارسی نمونه های دیگری هم دارد و منحصر به آنچه در «رستم نامه» آمده است، نیست. [۲۲] اما با توجه به این که در داستانِ «رستم نامه» و داستان های شبیه به آن، زمان ها و مکان ها با هم درآمیخته است و سلیمان نبی (ع) و رستم و کیخسرو و حضرت امیرالمؤمنین (ع) که در عالمِ واقع هر یک در ناحیه ای دور از هم و در زمان هایی مختلف (به جز رستم و کیخسرو) می زیسته اند، با هم معاصر شده اند، باید دید چه انگیزه ای سبب تخیّل های اینچنینی بوده است.
دکتر سجّاد آیدنلو، شاهنامه پژوهِ نامدارِ هم روزگارمان که «رستم نامه» نیز به کوشش او آماده و انتشار یافته است، در مقدمه این اثر توضیح داده که «در تحلیل زمینه های اجتماعی و روان شناختیِ پیدایش و گسترش روایاتِ معاصرت و رویارویی رستم و امام علی (ع)، کلّی ترین و بدیهی ترین دلیل، ارادت و احترام عموم ایرانیان به هر دو چهره برجسته ملّی - داستانی و دینی – مذهبی خویش و کوشش برای ایجاد تعادل، همسویی و مودّت میان این دو است که خود می تواند از نتایج و بازتاب های رواج شاهنامه خوانی، نقّالی و قصّه خوانی در عصر صفوی از یک سو؛ و نفوذ مذهب تشیّع در ایران و تثبیت آن در سال های پایانی این حکومت با تاکید بر هویت دینی از جانب دیگر باشد که در چارچوب چنین تلفیق داستانی و عامّه پسند رخ نموده است». [۲۳]
دکتر سجاد آیدنلو اما در بررسی دلیلهای این هم زمانی باید به این نیز توجه داشت که در روزگار آغاز دعوتِ رسمی پیغامبر اکرم (ص) به اسلام، بازرگانی اهل مکه به نام نضر بن حارث که در حیره داستان های ملّی و پهلوانی ایران را آموخته بود، برای آنکه در کار دعوت حضرت رسول اکرم (ص) در دعوت مردم به اسلام، بی نظمی ایجاد کند، برای آنان این داستان ها، خصوصاً داستان رستم و اسفندیار را می خوانده است. در عهد بنی امیه نیز خلفای جور برای آنکه از رشادت ها و دلاوری ها و پهلوانی های حضرت امیرالمؤمنین (ع) در نظر مردمان بکاهند، گروهی خوارج و بددین را بر سر بازارها عَلَم می کرده اند تا با خواندن داستان های پهلوانی های رستم و اسفندیار و سهراب و دیگر یلانِ ایران زمین، به خیال خود از مقام و منزلتِ شاه مردان و شیر یزدان بکاهند.
این رفتارهای دشمنانِ خدا و پیغمبر، سبب شد تا در سده های بعد، عده ای از متعصبان با روایت داستان های ملّی به مخالفت برخیزند و حتی به ستیز با شاهنامه برآیند. [۲۴]
همین نگاهِ مغرضانه تاریخیِ عدّه ای نسبت به شاهنامه و داستان های ملّی که تا روزگار صفویه نیز می توانسته ادامه داشته باشد، از دیگر دلیلهای احتمالی پدید آمدن روایت ها و داستان هایی چون «رستم نامه» می تواند به شمار آید. «بر همین اساس، محتمل است که روایت مسلمان شدن رستم به دست امام علی (ع)، دستاویزی برای تعدیل فضای شاهنامه ستیزِ دورانِ برساختنِ این داستان و کوششی برای حفظ احترام و اعتبار جهان پهلوان نامبُردار ایران و طبعاً دیگر شخصیت های شاهنامه ای بوده است. ضمن اینکه، شاید گروهی از عامّه شیعیانِ آن دوره، رستمِ مسلمان و شیعه علی (ع) را بیشتر از رستمِ نامسلمان شاهنامه می پسندیده اند و هم کیش شدنِ تهمتن با آنها در روایت عامیانه شفاهی، که تبلیغ و تأییدی برای دین و مذهب ایشان هم بوده است، می تواند از چنین تمایلی نیز مایه گرفته باشد. مبنای طرح این حدس، توجه به اصلِ تأثیرپذیریِ داستان های افواهی / مردمی از انواع شرایطِ زمان و مکانِ تکوین یا نقل آنها است». [۲۵]
ارجاع ها:
۱. «شاهنامه» (براساس چاپ مسکو)؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ تهران: پیمان؛ ۱۳۸۱؛ ص ۱۳ و ۱۴.
۲. همان. ص ۱۰۹۶.
۳. «بحارالانوار»؛ عّلامه محمدباقر مجلسی؛ تصحیح محمدباقر محمودی و دیگران؛ بیروت: دار احیاء التراث العربی؛ جلد ۵۸، ص ۱۹۲.
۴. برای آگاهی از انعکاس قسمتی از احادیثِ نبوی در شاهنامه، رک به مقاله «بعضی احادیث نبوی در شاهنامه»؛ محمود امیدسالار؛ مجله ایران شناسی؛ بهار ۱۳۷۰، شماره ۹.
۵. یعنی شیر درّنده و خروشان.
۶. به مدلول سفره است.
۷. «شاهنامه» (براساس چاپ مسکو)؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ تهران: پیمان؛ ۱۳۸۱؛ ص ۱۴۹.
۸. برای آگاهی مختصر و مفید درباره رستم، رک به مقاله «رستم» از مجموعه مقالات «فردوسی و شاهنامه سرایی»؛ جلال خالقی مطلق؛ تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی؛ ۱۳۹۰؛ ص ۴۸۷ تا ۵۱۵.
۹. رک: «رستم نامه»؛ ناشناس؛ تصحیح سجّاد آیدنلو؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۷؛ ص چهل (مقدمه).
۱۰. رک: همان. ص چهل و یک (مقدمه).
۱۱. «رستم نامه»؛ ناشناس؛ تصحیح سجّاد آیدنلو؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۷؛ ص ۵.
۱۲. همان. ص ۱.
۱۳. در این منظومه به سبب خاصیت های لهجه یی بجای حرفِ «چو»، حرف «چه» به کار رفته است.
۱۴. همان. ص ۸ و ۹.
۱۵. همان. ص ۱۰.
۱۶. به مدلول شیر است و اشاره دارد به لقب امیرالمؤمنین (ع) که «اسدالله الغالب» هستند.
۱۷. یعسوب الدین از القاب امیرالمؤمنین (ع) است به مدلول بزرگ و جلودار و پیشوای دین.
۱۸. همان. ص ۱۱.
۱۹. همان. ص ۱۳.
۲۰. همان.
۲۱. «شاهنامه» (براساس چاپ مسکو)؛ حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ تهران: پیمان؛ ۱۳۸۱؛ ص ۶۴۳.
۲۲. برای آگاهی از نمونه های دیگر، رک به «رستم نامه»؛ ناشناس؛ تصحیح سجّاد آیدنلو؛ تهران: میراث مکتوب؛ ۱۳۸۷؛ ص بیست تا بیست و هفت (مقدمه).
۲۳. همان. ص بیست و هفت و بیست و هشت (مقدمه).
۲۴. رک: همان. ص نُه تا دوازده (مقدمه).
۲۵. همان. ص سی (مقدمه).
این مطلب را می پسندید؟
(2)
(1)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد افسانه مسلمان شدن رستم به دست امیرالمؤمنین(ع)